نهانخانه ی دل
نهانخانه ی دل
ای برده امان از دل عشاق کجایی...
نوشته شده در تاريخ 5 / 3 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام دوستان

اینم یه شعر دیگه از خودم که آرزو میکنم خوشتون بیاد.

طبق معمول، حال و هوای خاصی، باعث سرودن این جملات شده...

 

باز از چه بگویم که دل ما خون است

دردیست به جانها، پی هر صبح فزون است

از سرخی قلب خود بگویم یا چشم؟

یا از رخ ماه خود که گندمگون است؟؟؟

ما در وسط کویر دوری، مردیم

افسانه ی وصل ما به او افسون است

هرگاه که چشم بر نگاهش بستیم

باقی به فنا شدیم و این قانون است

یک چند به کوهسار عشقش بودیم

اکنون دل ما به حسرت هامون است

لیلی وش ما که گرد او مجنونیم

حالا به تب یار دگر مجنون است

هر کس که پی هلال ما بی تاب است

از حلقه ی گیسوش، بدان بیرون است

با یک نگهش بکشت صد عاشق را

قد و قدمش، سکندر مقدون است

شرط دل یار ما نه عاشق بازیست

در شهر نگار، عاشقی وارون است

با دوری او قصر فراخ دلها

چون کلبه ی کنعانی ما احزون است

دردیست به جانها، پی هر صبح فزاید

باز از چه بگویم که دل ما خون است...

 

میم و حا...

 

 



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.