سلام
این هم شعر امروز...
همین...
دمی در خود تهی هستم، دمی از خود فراوانم
گهی سختم چو کوهستان، گهی چون رود، آسانم
-
ز شوق چشمهای تو، به کوه و دشت و صحرایم
گهی تفتیده خاکم من، گهی همراه بارانم
-
من آن تنهاترین ماه غریب آسمانهایم
من آن تنها ترین شمع شب خاموش یارانم
-
من آن جویم که گم کرده، مسیر رود و دریا را
من آن آیینه دار خلوت خورشید تابانم
-
چه می شد گر نگاهی سوی این آیینه برگردد
ببیند خسته ای بر بال مرغ سبز ماهانم
-
به سویش روز و شب، منزل به منزل در تکاپوها
به سوی ماه ماهانم، چه بی پروا شتابانم
-
ز ترس مردمان پنهان، برایش شعر می گویم
برایش شعر می گویم؛ پر از اشک است چشمانم...
میم و حا...
نظرات شما عزیزان: