نهانخانه ی دل
ای برده امان از دل عشاق کجایی...
نوشته شده در تاريخ 22 / 3 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام دوستان

حال شما؟

خوبین؟

شکر خدا...

میخوام امروز رو با یه بیت زیبا از غزل شماره ی ۶۴ جناب حافظ شروع کنم و مطلب مورد نظرمو که مربوط به همین روزه، براتون تقدیم کنم...

 

"پری نهفته رخ و دیو در کرشمه ی حسن         بسوخت دیده ز حیرت، که این چه بوالعجبیست"

 

میخوایم یه فلش بکی داشته باشیم به ۳۶۵ روز قبل...

درست زمانی که قرار بود واسه اولین بار بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، جلواتی از ابهت و اقتدار و همبستگی مردم عزیزمون، مثل تیری کارا،به دیده ی سانسور نشان همه ی دنیای دروغ و فریب، بنشینه.

این اتفاق در شرف  وقوع بود و خیلی از اونایی که خودشونو واقعا از جنس مردم میدونستن، در تکاپو بودن واسه ی این رویداد مهم.

اما درست زمانی که همه ی ما، شمارش معکوس رو شروع کردیم واسه ی این قدرت نمایی، ناگهان، باد رحمت خداوند، به چهره ی ما ها وزیدن گرفت و در کمال تعجب و حیرت، نقاب دو رنگی و نفاق، از جلوی چهره ی خیلی از افرادی که خودشونو از جنس مردم می دونستن، کنار رفت و حقیقتی تلخ، افشا شد...

حقیقتی که باعث عقب افتادن قدرت نمایی این ملت شریف شد.

نقاب ها کنار رفت و گرگها در لباس میشها دیده شدند.

نقاب ها کنار رفت و سبزی مانده فروشان، در هیبت طلا فروشان، شناخته شدند و ...

افسوس...

افسوس که پری زیبا و جلوه گر فرهنگ و تمدن این مردم شریف، توسط این خود باختگان دیو صفت، به باد تمسخر گرفته شد و ...

افسوس...

افسوس که "پری نهفته رخ و دیو در کرشمه ی حسن..."

 

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 21 / 3 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

 

برای حال و روز گل، هزاران بار می خندم

برای زاری بلبل، هزاران بار می خندم

شدم پروانه ی شمعی که بهر قلب دیگر سوخت

برای سوز شمع دل، هزاران بار می خندم

شدم مجنون جانانه، خراب افتاد کاشانه

برای شمع و پروانه، هزاران بار می خندم

فداییّ لب یارم، همه دیوانگی کارم

برای حال دیوانه، هزاران بار می خندم

جدا افتاده از جانم، فداییّ غریبانم

برای جان جانانم، هزاران بار می خندم

کمبن گاه است چشمانت، مژه دام و لبت دانه

برای دانه و دامت، هزاران بار می خندم

به پیمانه ز اشک خود، شراب ناب آوردم

برای مستی یاران، هزاران بار می خندم

هوالاول تجلی شد، به جسم و جان زیبایت

برای آخرین منزل، هزاران بار می خندم...

 

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 21 / 3 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام

جمعه ای با رنگ انتظار رو براتون آرزو مندم...

امروز یکی از شعرای قدیمیمو به شما هدیه می کنم و امیدوارم خوشتون بیاد...

 

برای خانه ی قلبم، هزاران بار می گریم

برای هجر و تنهایی، هزاران بار می گریم

درون سینه ام خون و درون دیده خون آبه

برای خون چشم و دل، هزاران بار می گریم

یکی دستم به روی سینه و دستی به روی سر

برای سینه ی پر غم، هزاران بار می گریم

پریشان خاطر از هشیاری نامردمان گریم

برای مستی جانم، هزاران بار می گریم

شدم سرگشته ی کویت، برای دوری از مَردُم

برای دوری از مردم، هزاران بار می گریم

نگاهم خیره در چشمت، همه نادیدنی دیدم

برای لَن تَرانیها، هزاران بار می گریم

هوای تازه و قلبم، نگاه خسته و چشمت

برای گفتم اسمت، هزاران بار می گریم...

 

میم و حا...

 

نوشته شده در تاريخ 19 / 3 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام خدمت همه ی دوستان

امروز چهارشنبه، ۱۹/۰۳/۸۹ و جمله ی امروز اینه:

"قربانگاه اندیشه ها، زیر برق آرزوهاست..."

-------------------

امروز هم یه شعر جدید تقدیمتون می کنم که خاصیت های روز چهارشنبه، روش تاثیرات زیادی داشته...

 

فریاد! که از دست خِرَد، سیر شدم

وز عاقلی ماه رخان، پیر شدم

فریاد! ببینید چه کردست آن یار

از شدت این حادثه، دلگیر شدم

با خاطر زلف او نشستم یک عمر

در خاطره ی حادثه زنجیر شدم

هم صاحب آهنگ صدایش بودم

هم صاحب ناله های شبگیر شدم

از فرودین و آذر و بهمن که نشد

درگیر هوای تازه ی تیر شدم

هر بار که حمله ور به کویش گشتم

تسلیم هواداری تقدیر شدم

داد دل خود به دادگاهش بردم

عذرم همه ناشنیده تقصیر شدم

در حبسیه ی کلبه ی چشمان کبود

محکوم به تنهایی و تعزیر شدم...

 

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 18 / 3 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام دوستان

سه شنبتون خوش انشا الله...

امروز یه غزل دیگه تقدیمتون می کنم و امیدوارم بیت بیتش به دلهاتون بشینه...

 

قصه ای هم شد تمام و محو چون افسانه ها

قصه ی گیسو و چشمی، دام ها و دانه ها

چون کتاب ویس و رامین، خسرو و فرهاد و کِی

رفته در صندوق کهنه، لابلای خانه ها

قصه ی حیرانی ما، در کویر ناکجا

قصه ی دستان ما و گیسوان و شانه ها

قصه ی پروانه ای بی تاب، بی تاب فنا

قصه ی سوزان شمع و چرخش پروانه ها

قصه ی بازی گل یا پوچ با دست نگار

داغ بلبلهای عاشق، باد ها و لانه ها

قصه ی آواز محزون و دلی افروخته

قصه ی نتهای یار و چنگ ما و چانه ها

قصه ی دیدار و وصل و فصل پاییز و فراق

آخر کار شراب و حسرت پیمانه ها

می روم زینجا به سوی کوچه های بی کسی

می شوم هم سنگ خاک و محرم بیگانه ها...

 

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 17 / 3 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام دوستان عزیزم...

سلام به اون دوستایی که اگه اراده کنند، میتونن کوه غم دوست دیگشونو به دریای شادی تبدیل کنن...

سلام به دوستایی که قراره تازه باهاشون دوست بشیم و سلام به دوستایی که ما رو از یاد بردن...

 امروز یه شعر دیگه تقدیمتون می کنم و یاد آور می شم که دوشنبه ها، بهترین روزهاست...

 

نهایت طلب دیدنت چنین باشد

فنای حسرت رویت...، همه همین باشد

رخت ز پرده برون آید و شود قتّال

رخت به جان و دل عاشقان، کمین باشد

هزار کار سلیمانیَت نشد حلّال

نگاه خیره و مستت، مرا نگین باشد

گَهی به کوهسار، پِیَش، دل خراب و آواره

گَهی دلم ز پی او، به سوی چین باشد

نهانِ خانه ی ما را، ببین که شادی نیست

ز بهر درد فراقت، دلم غمین باشد

کویر قلب من و بارش نگاه من

نگاه را بنگر، بی تو ام نمین باشد...

 

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 16 / 3 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

 

آن آرزوی بی نهایت حال امروزم نبود

وضع امروز دل من، حال دیروزم نبود

دلبرا! بودن کنارت آرزویم بود لیک،

کشمکش با غاصبانت، کار هر روزم نبود

 

 

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 16 / 3 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

 

من بال پروازم نمودم فرش پایت

من با پریشانی نمودم سر به پایت

تا روی خود از من نمودی سوی دیگر

من ریختم از اشک خود در پشت پایت

 

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 16 / 3 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام دوستای مهربونم...

تو تنهایی این چند روز تعطیلی، ابیات زیر به دلم اومد که تقدیمتون می کنم...

 

آنگه که خاک می شوم و زار می زنم

چنگی به زلف پر خم دلدار می زنم

از آشنا که هیچ نصیب دلم نشد

آخر سری به خانه ی اغیار می زنم

با مردگان خفته نشد کام دل روا

فریاد خود به مرده ی بیدار می زنم

پروانه وار گرد رخش در تلاطمم

هم چرخشی به گنبد دوار می زنم

راهی به کلبه ی خَمّارگان نمی یابم

چشمی به چشم چشمه ی خَمّار می زنم

سردار عشق بودم و سر بر سرای تو

سر را به گیسویت صنما، دار می زنم

تنهاییم ببین، گله و ناله ام شنو...

این ناله را به گوش کران، جار می زنم

از بخت بد نظاره ی آخر نشد نصیب

نظّاره ها ز حسرت دیدار می زنم...

 

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 11 / 3 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

تقدیم به آبی...

پر زدن به دور نگاه تو

آرزوي چشم سياه تو

ناگهان گرفتاري دلم

يا نظاره ي روي ماه تو

زاهدي خود گوشه اي نهم

قلب خود دهم، در پناه تو

 

میم و حا...

صفحه قبل 1 ... 5 6 7 8 9 ... 17 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.