نهانخانه ی دل
ای برده امان از دل عشاق کجایی...
نوشته شده در تاريخ 21 / 2 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

عاشق آن صخره هایم، ماه را هم دوست دارم

"کفش هایم کو؟..." که من این  راه را هم دوست دارم

اشک با من مهربان است و تبسّم مهربان تر

شور و لبخند و دریغ و  آه را هم دوست دارم

گر چه خارم، گاه گاهی راه دارم در گلستان

گرچه خاکم،  خاک آن درگاه را هم دوست دارم

عاشقم بر ذکر "یا رحمان"  و" یا حنّان" و "یا هو"  

ذکر "یا منّان" و "یا الله" را هم دوست دارم

عاشق شمسم، ولی حلّاج را هم می پسندم

سوز و حال خواجه عبدالله را هم دوست دارم

یوسفی گم کرده ام چون روزهای عمر و  هر شب

سر فرو بردن درون چاه را هم دوست دارم

با غریبان زمین هر لحظه در خود می گدازم

راستش این غربت جانکاه را هم دوست دارم

شنبه ها تا جمعه ها را داغدار انتظارم

حسرت آن جمعه ناگاه را هم دوست دارم

گرچه ، مرگ - این خلوت نایاب - را هم می ستایم

زندگی این فرصت کوتاه را هم دوست دارم

 

استاد علیرضا قزوه - دهلی نو

 

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 21 / 2 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام دوستان

خوبین انشاء الله؟

الهی شکر...!

امروز یه چهارگانه ی رباعی با معانی مرتبط و از خودم، براتون می ذارم و منتظر نظراتون می مونم...

کاش به دل همتون راه پیدا کنه...

 

تا بود، چنین بود که تو ناز کنی

یا جنگ تمام عیار، آغاز کنی

دلها همگی روی زمین دنبالت

حاشا! که تو بر فراز، پرواز کنی

----------------------------------------------------------------

القصه، از این جهان دون خواهم رفت

با اشک دل و دیده ی خون خواهم رفت

بنگر به دل زار من و حال جهان

بنگر که از این غافله، چون خواهم رفت

----------------------------------------------------------------

شاید بروم، ولی بماند یادم

هستی همه از غمت رود بر بادم

شاد و خوش و خرم و بهاری بودم

پاییز شدم، تا به غمت دل دادم

----------------------------------------------------------------

می چرخم و می گردم و می جویم

از ناز تو و نیاز خود می گویم

بر خاک فکندیم ببین با اشکم

یک بار دگر ز عشق تو می رویم

 

 

میم و حا...

 

نوشته شده در تاريخ 20 / 2 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام

می خوام یه شعر جدید براتون بذارم که تو حال و هوایی خاص، گفتمش

امیدوارم خوشتون بیاد...

ماه، می گویم به تو، اسرار خود

آه، می گویم ز حال یار خود

ماه، می خواهم بدانی کیستم

آه، بی دلبر چو باشم، نیستم

ماه، می دانی چرا تنها شدم؟

آه، چون همخانه ی گلها شدم

ماه، می دانی چه ما را می کشد؟

آه، داغ یار ما را می کشد

ماه، تنهایم به فریادم برس

آه، من مردم، به فرهادم برس

ماه، تعمید دلم با خون بود

آه، لیلی را ببین، مجنون بود

ماه، گرد شمع او پروانه ام

آه، در هجران او دیوانه ام

ماه، در راهی شدم، بی انتها

آه، وا ماندست در ره، میم و حا...

ماه، می خواهم که بارانی شوم

آه، گرد شمع او فانی شوم

ماه، دل بر لطف یارم بسته ام

آه، از جبر زمانه خسته ام

ماه، صبری نیست این اندازه ام

آه، دنبال هوای تازه ام...

 

 

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 20 / 2 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

----- سفرنامه قسمت سوم -----

سلام دوستای خوبم

دوستانی که پشت جسم و جان هر کدومتون تبارک الله احسن الخالقین خداوند قرار داره...

شاید وقتی هر کدوم از ما، هدفی رو برای رسیدن به اون نشانه میگیریم، انقدر تو راه رسیدن به اون هدف، سختی متحمل بشیم، که گاهی، حرف از نرفتن و نرسیدن به هدف بزنیم...

و یادمون میره که برای رسیدن به برترین و والاترین اهداف، شرط اول قدم آن است که مجنون باشیم...

ولی هدفی بود که زمان دانشگاه و تو دل کویر ایران عزیز، با هر سختی و رنجی که بود، بهش دست پیدا کردم.

هدفی که طراح و هادی مسیرش، فقط خدا بود.

رسیدم

رسیدم و رسیدم، کاش که نمی رسیدم...

چون وقتی به اون هدف رسیدم، تازه فهمیدم که قسمت آسون کار رو انجام دادم و باد سخت نگه داشتن چیزی که بدست آوردم، داره منو از جا بلند می کنه.

نگه داشتن انسانیت...

نگه داشتن همه ی خوبیهایی که انسان فقط با مبارزه در تنهایی میتونه به اون دست پیدا کنه.

نگه داشتن خوب بودن. و امان از خوب موندن...

انسان شدن و انسان ماندن، مسئله این است...

تو تنهایی و غربت زمان دانشجویی، بدست آوردم خوبیهایی و که حالا تو پایتخت ام القری جهان اسلام، تو این تهران صد رنگ و ننگ و پر آشوب و جنگ، حفظ اون خوبیها، تقریبا غیر ممکنه.

اونم با این اراده ی ما و عزم جمیع افراد جامعه برای نداشتن اون خوبیها...

 

ادامه دارد

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 19 / 2 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

---سفر نامه قسمت دوم---

سلام عزیزان و دوستان

سلام به همه نگاه های بی کران انسان های خوب

که تنها خطای زندگیشون، نگاه عمیقشونه...

نگاهی که توش روزی رو میبینن با یه آسمون مهتابی، و شبی رو با یه آسمون آبی...

نگاهی که لبریز از حقایق درونی انسانهاست

نگاهی که هیچ وقت قدرت دروغ گفتن و نداره و همیشه می شه بهش اعتماد کرد...

نگاهی که وقتی خشک می شه، خود به خود میشه یه چشمه ی جوشان...

چشمه ای که خودشو سیراب می کنه و چشمای دیگر رو بارونی...

و من تو این سفر ۲ و نیم روزه به یزد، سرشار بودم از نگاه هایی که چشمه های جوشان ابر دلم بودن و...

نگاه هایی که از فرط صداقت، صداقت رو شرمنده ی خودشون کردن و من و شرمنده ی صداقت...

نگاه هایی که حقایق پاییزی قلب من و به چشمام جاری کردن و دیدم که می بینند دوری دل من و از نگاهم...

دیدم که می بینند دور شدن نگاه من و از آسمون همیشه بارونی دلم...

می خوام بگم که ای کاش نمی دیدم، ولی خوب شد که دیدم و تو این جبر قرار گرفتم

یادم اومد زمانی و که فرار از زمین و زمان رنگارنگ و به قرار ترجیح می دادم.

یادم اومد زمانی و که دلی داشتم که دلبری حریف اون نمیشد جز آه

جز ماه

جز دل خودم

یادم اومد زمانی و که صداقت در احترام متقابل و روزانه لمس می کردم و حالا تو این شهر فریب،

تنها و غریب، قربانی احترامات شیادانه ای شدم که به بهای لگد مال شدن همه ی صداقتها و عشق ها و محبت ها بوجود اومده...

دیدم  و ای کاش نمی دیدم...

 

ادامه دارد

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 18 / 2 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

بيدي كه چنين حال دگرگون دارد
چشمي ست كه ريشه در دل خون دارد

هر عاشق يك درخت بيد است ، ببين
اين شهر چقدر بيد مجنون دارد!

 

سلام

یه سلام خاص خدمت همه ی آدما

آدمایی که "باز جویند روزگار وصل خویش..."

آدمایی که تو یه لحظه تصمیم می گیرن نقطه ای ته خط پرآشوب الانشون بذارن و برن سر خط...

رفتم سفر و برگشتم...

خدا خواست که رفتم و به اراده ی خودش برگشتم.

اما اونی که رفت، با اونی که برگشت خیلی فرق داره و دنیای تفاوتهاش و فقط خودش می دونه و خدا...

رفتنی، یه آدم تغییر کرده که از نزدیکیای آسمون، خودشو هبوط داده بود به فرش رنگارنگ خاک...

معنی نفس کشیدنش عوض شده بود و معنی دشمنی کردنش و دوست داستنش و ...

همه ی جوانب زندگیش، عوض شده بود.

رفت و یه فیلم 2 و نیم روزه از گذشته ی نه چندان دور خودشو دید...

از زمانی که انسان بود...

انسان بود و انسان نموند...

 

ادامه دارد

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 15 / 2 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

سلام دوستان

امروز چهارشنبست و روز بد من...

برام دعا کنید. چون چند روزی نیستم و می خوام برم سفر...

یزد... دارالعباده ی کهن ایران زمین...

این شعر ترکیبیمو براتون میذازم و امیدوارم براتون خاطره انگیز بشه...

 

باز شد سفره ی دل، روی دل دیگر باز

باز شد گریه ی ما، بهترین نت آواز

باز شد بال و پری، سوخته ی آه دلی

باز شد بال و پری سوخته، بال پرواز

پا به راه سفری می روم از این منزل

سفری سرخ و سفید و سفری بی آغاز

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید

که بگویم ز حریف سفر و راه دراز

داستان غم پنهانی من گوش کنید

تا بگویم ز دل گمشده ام وقت نماز

هم نهانخانه ی دل از غم او ویران گشت

هم شروع غزلی تلخ شد اکنون آغاز

روزگاری من و او ساکن کویی بودیم

همه ی حرف ز اسرار نشیب است و فراز

ساکن کوی بت عربده جویی بودیم

همه اسرار همین است، ز اصل است و مجاز

تو مپندار که مهر از دل محزون نرود

لرزش برگ خزان کوک کند بر ما ساز

از چه گویم؟ ز دل تنگ بگویم یا نی؟؟؟

از دل زاغ و زغن یا ز دل خسته ی باز؟؟؟

او که می خواست هوا تازه کند با نفسم

گو کجا رفت؟ پی کیست؟ چه می خواهد باز؟؟؟

بار الها! خطرات سر راه جانان

دور گردان ز ره وی، همه را بر ما ساز

 

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 14 / 2 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

قبل از آنی که کنی تقصیر ما...

صبر کن تا بشنوی تفسیر ما...

 

کاش ما به دوستامون و به بقیه ی آدما و همینطور دوستان و بقیه ی انسانها به ما فرصت بدن

تا خوبیهامونو اثبات کنیم به همدیگه

و کدورتها رو دور...

 

کاش اینکار رو انجام بدیم

تا خدا هم به ما همین فرصت رو بده...

 

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 14 / 2 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

دور شو از خود که بانگ دورها را بشنوی

در نمازت گریۀ انگورها را بشنوی

 

تار شد شب های تنهاییت، چنگی زن به دل

تا صدای هق هق تنبورها را بشنوی

 

رکعتی از رنگ بیرون آی، ای همرنگ نور

نور شو، تا ربٌنای نورها را بشنوی

 

سعی کن آیینه را هر صبح، لب خوانی کنی

سعی کن با یک نظر، منظورها را بشنوی

 

پنبه را از گوش بیرون آر، ای حلاج وهم

تا اناالحق گفتن منصورها را بشنوی

 

بی که موسی باشی از طور تجلی بگذری

بی که اسرافیل باشی صورها را بشنوی

 

تو سلیمان می توانی شد، ولی با چند شرط

شرط اوّل آن که حرف مورها را بشنوی

 

شرط آخر آن که برگردی به ظهر کربلا

محو عاشورا شوی و شورها را بشنوی

                                     اسفند ماه ۱۳۸۷- دهلی نو - استاد علیرضا قزوه

 

میم و حا...

نوشته شده در تاريخ 14 / 2 / 1389برچسب:, توسط میم و حا و میم و دال |

Every day you take pictures with your advisers

Take a Clone bath with your dog

And think that the world

Is just waiting for you to bullshit

And you have every right

To win a Nobel Prize for your dog

You presume

Iran is waiting for Nowrooz

Staring to “Haft sin” set

No mister polici-dent!

Even with your Nowrooz greetings undelivered

No one perishes of none democracy

In my eyes you are

something in the size of an empty conserve can

that I like to kick you

And tell hey yoe!

You just deserve to be shot-off

You are so off

And I was so naive

That thought you’d do some shit

You just can say good night to your dog and tell you wife:

 Oh Darling shake hands not with Berlusconi

He is a pimp

No one is there to tell you that

Gradually, your ears have turned to radars

Your noise branched out as Pinokio

When you were in a base in Baghdad

Your eyes turned to a mixture of 20 per cent Uranium and a little raspberry

When you were giving a lecture against the Iranians’ rights

Now your teeth are like F28

Day by day you are growing more

So much that no more

Kenyan’s

Or the people of Obama Island

No more pour into streets for you victory

You have evolved to a ball gum

In the mouth of Jerusalem children

Maybe Jeremiah Wright was right

That you have unseen Political AIDS

Even those gathering in Chicago’s Grand Park in the evenings

Say:

He was a carrot which had an inverted growth

A left handed Catch-wrestler

opponent to a woman

Hit a chair on her head

Then put the chair under her corps

robbed the belt, and left

to give a lecture in favor of united States

Every day you have a show

With Oprah Winfrey and your advocate Rock band

You gave the Jerusalem to the sluts behind the White House

Iran though, is not for sale

Hey, Yoe!

Hit the road and get lost

I wish your anthropologist mother has told you that

Iranians may blind you

By Sundis straws

Your grandma may has told you

Not to bark on Persians

Mister Barak Hussein Obama

By the way, out of which barracks

Did you still this name?

Of which Ibn Sa’d’s registrar office

You got this name?

Iranian children, here, write compositions like this:

He is not with us

He is not with you

He is with no one

He is no one at all

He disgraced the color Black

disgraced the White House

And Uncle Tom’s Cabin

He looks not like Nelson Mandela

He’s returning from doping cocaine and his mind is fogy

He is coming from Camp David

That is why I believe that you

Look like an empty mushroom can

Casted out by

Apaches and Chaparrals

Cowboys of fifties and sixties

You are from where

Our poet says:

“it sucks the fresh out of African flowers and shrubs

It sucks all wine out of Asian flowers

A city which is like a honey bees have

High in the sky

And the relish of Dollar

One day

Under which Summer heat

Thwarts down your wax

You hoary harlot?”

Hey Yoe!

Drank of Coke milk and enriched crack

You the forty-fourth botcher!

Fifth left-handed dumb of White House…You ain’t no shit

Mister Crak Obama!

 

از علیرضا قزوه

 

میم و حا...

صفحه قبل 1 ... 8 9 10 11 12 ... 17 صفحه بعد

.: Weblog Themes By LoxBlog :.

تمام حقوق اين وبلاگ و مطالب آن متعلق به صاحب آن مي باشد.